گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۱

 

گر به جانان زنده ای جان گو مباش

هجر باشد وصلِ جانان گو مباش

درد را هم درد درمان است و بس

دردِ ما را هیچ درمان گو مباش

ما ز منزل فارغیم اینک قدم

[...]

حکیم نزاری
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴

 

وصل جانان باشدم جان گو مباش

در جهان جز فکر جانان گو مباش

ساکن خلوت سرای انس را

گلشن و بستان و ایوان گو مباش

ما کجا اسباب دنیا از کجا

[...]

عبید زاکانی
 

ناصر بخارایی » مثنوی هدایت‌نامه » ۱۱- حکایت

 

چو سروم توئی بوستان گو مباش

تو در دست باش و جهان گو مباش

ناصر بخارایی