×
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۹
چون گرد بلا خاست ز میدان وداع
در دیده من شد مژه پیکان وداع
موجش همه شعله بود وسیلش همه خون
طوفان سرشک من ز باران وداع
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۹
میکنند از پیریم با هم سر و سامان وداع
وقت شد، یعنی که باید کرد با یاران وداع
گوهر دندان نباشد، کز دهن ریزد مرا
اشک بارد تن، همانا، میکند با جان وداع
خانه چشمم، ز بر هم خوردگی ماتم سراست
[...]