گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۶

 

هر که چین منع از ابروی دربان وا کند

از دم عقرب گره را هم به دندان وا کند

گوهر شهوار گردد آبرو چون شد گره

کس چه لازم چون صدف لب پیش نیسان وا کند؟

می توان در گوشه عزلت به خود پرداختن

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۸

 

غنچه در صحن چمن دل را نه آسان واکند

این گره را قطرهٔ شبنم به دندان واکند

آفتاب من به نقد جان چو شد جولان فروش

صبح را پیش از دو دم نگذاشت دکان واکند

بسکه می چسبند لبهایش ز شیرینی بهم

[...]

جویای تبریزی