گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۹

 

جانا، اگرم درد تو دیوانه نسازد

خلقی همه از حال من افسانه نسازد

از خون من خسته نشانی تو همی زلف

کان موی پریشان ترا شانه نسازد

چیزی ست درین دل که چنین می شوم از نی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۲

 

مشاطه خم گیسوی جانانه نسازد

از پنجه ی خورشید اگر شانه نسازد

روشن نشود دلبری شمع، کسی را

تا سرمه ز خاکستر پروانه نسازد

با مستی یک هفته، بگویید چمن را

[...]

سلیم تهرانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۳۹

 

با داغ محبت، دل دیوانه نسازد

دریاکش مخمور به پیمانه نسازد

خاطر نکند عشق، ز معموری ما جمع

تا جغد، به وبرانهٔ ما خانه نسازد

حزین لاهیجی