گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۱

 

نفس را بعد ازین در سوختن افسانه می‌سازم

چراغی روشن از خاکستر پروانه می‌سازم

به فکر گوهر افتاده‌ست موج بیقرار من

کلید شوق از آرام بی‌دندانه می‌سازم

خیال مصرع یکتایی‌اش بی‌پرده می‌گردد

[...]

بیدل دهلوی
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

به عالم خویش را از بی‌خودی افسانه می‌سازم

به یاد جام وصلش نعره مستانه می‌سازم!

اگر باشد کلید قفل جنت صحنه زاهد

ز اشک خویش من هم سبحه صد دانه می‌سازم!

به مردم گر همین باشد طریق آشنایی‌ها

[...]

طغرل احراری