گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۱

 

در کویِ دوست گر چه نه مردانه می‌رویم

هر چون که هست واله و دیوانه می‌رویم

شوریده‌ایم و شیفته بر زلف و خالِ او

در دامِ فتنه از پیِ آن دانه می‌رویم

در بحرِ عشق گر چه گران هم چو لنگریم

[...]

حکیم نزاری