گنجور

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳

 

نمی دانم چرا ای دیده چندین خون فشان هستی؟

همانا داغدار هجر یار مهربان هستی

تو ای ابر بهاری از چه گریان و خروشانی

مگر در آرزوی وصل باغ و بوستان هستی؟

تو ای باد سحرگاهی مگر جویای گلزاری

[...]

وفایی مهابادی