گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

دوش آمد بر سرم سرو خرامان نیمه شب

کیست گفتم آن که می آید بدین سان نیمه شب

خود به گوش او رسید آواز من گفت آشنا

آفتابی دیده ای ناخوانده مهمان نیمه شب

بی خبر بر جستم و در پایش افتادم که چیست

[...]

حکیم نزاری