گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

سری دارم که سامان نیست او را

به دل دردی که درمان نیست او را

به راه انتظارم هست چشمی

که خوابی هم پریشان نیست او را

به عشق از گریه هم ماندم، چه گیرم؟

[...]

امیرخسرو دهلوی