گنجور

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

دود سودایی تتق بست آسمان نامیدمش

دیده بر خواب پریشان زد جهان نامیدمش

وهم خاکی ریخت در چشمم بیابان دیدمش

قطره ای بگداخت بحر بیکران نامیدمش

باغ دامن زد بر آتش نوبهاران خواندمش

[...]

غالب دهلوی