گنجور

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۴۶

 

جان حمد تو از میانِ جان میگوید

مستغرق تو هر دو جهان میگوید

گر شکرِ تو این زبان نمیداند گفت

یک یک مویم به صد زبان میگوید

عطار
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۴۸

 

بشنو که نی اسرار نهان می گوید

سوزی که بود درون جان می گوید

شد جمله دهان و راز دل می گوید

از نی بشنو که بی زبان می گوید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۴۹

 

نی نکتهٔ عشق را زجان می گوید

سرّی است که بی کام و زبان می گوید

در روز الست قطره ای نوشیده است

این جمله به گستاخی آن می گوید

اوحدالدین کرمانی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

نی حال دلم یکان یکان می‌گوید

وان راز که داشتم نهان می‌گوید

رازی که به صد زبان بیان نتوان کرد

از نی بشنو که بی زبان می‌گوید

همام تبریزی
 

خلیل‌الله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵

 

آن ماه سخن ز بامیان می‌گوید

اسرار گذشتهٔ جهان می‌گوید

دل قصهٔ عشق او ز چشمش پنهان

از موی شنیده بامیان می‌گوید

خلیل‌الله خلیلی