گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷۷

 

بر یکی بوسه حقستت که چنان می‌لرزی

ز آنک جان است و پی دادن جان می‌لرزی

از دم و دمدمه آیینه دل تیره شود

جهت آینه بر آینه دان می‌لرزی

این جهان روز و شب از خوف و رجا لرزان است

[...]

مولانا
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۱۶

 

چه بر این آتش هستی چو دخان می لرزی؟

چون شرر بر سر این خرده جان می لرزی؟

دانه قابل نه مزرع سبز فلکی

نیستی برگ، چه از باد خزان می لرزی؟

آفتاب از تو و چرخ تو فراغت دارد

[...]

صائب تبریزی