گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۷

 

آن شکارم کز بر تیر سنان می رویدم

التماس زخم نو از لامکان می رویدم

حسن می گوید که من تخمی بیفشانم، ولی

تا قیامت روی گرم از آستان می رویدم

در لبم در عشق تو، آن میهمان دار بلا

[...]

عرفی