گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۰

 

نه صبر از وصل جانان می توان کرد

نه هجران بر خود آسان می توان کرد

نه با دل بر توان آمد به تدبیر

نه از وصل تو درمان می توان کرد

نه سرّ عشق با کس می توان گفت

[...]

جهان ملک خاتون
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۴

 

بی روی تو صبوری، جانا نمی توان کرد

بسیار سعی کردیم اما نمی توان کرد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۴

 

بی روی نان صبوری، حقا نمی توان کرد

«بسیار سعی کردیم اما نمی توان کرد»

پیری کلیچه پز کرد بر منبری نصیحت

کز آب غوره یاران حلوا نمی توان کرد

گفتم به جان خریدم نان تو، نانبا گفت

[...]

صوفی محمد هروی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶۳

 

هر چند ره در آن زلف پیدا نمی توان کرد

قطع امید ازان زلف قطعا نمی توان کرد

تا از سر دل ودین مردانه برنخیزی

با کاروان یوسف سودا نمی توان کرد

از کف مده به بازی آن زلف عنبرین را

[...]

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۱

 

رخی از باده رخشان می توان کرد

گلی از شعله خندان می توان کرد

اگر از خویش پنهان می توان شد

تو را از خلق پنهان می توان کرد

ز شور بیخودی در بزم مستان

[...]

اسیر شهرستانی