×
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۴
به ره جولان که دی سلطان من زد
سنان در سینه ویران من زد
خوشم کاندر پیش می رفتم، اسپش
لگد بر جان بی سامان من زد
نکردم ایستادی، گریه، هر چند
[...]
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
چو می دم با لب جانان من زد
ز غیرت آتش اندر جان من زد
به ترک عشق پیمان بسته بودم
جمالش رخنه در پیمان من زد
به میدان همچو گوی افتاد صد سر
[...]