گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸

 

چند دل بر در امید نشانم بی تو

چند خون جگر از دیده چکانم بی تو

تو بدی جان جهانم به روان تو که نیست

رغبت جان و تمنای جهانم بی تو

به تن و جان و دل و دیده کشم بار بلات

[...]

مجد همگر
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۴

 

آخر ای دوست کجایی که چنانم بی‌تو

که سر از پای و شب از روز ندانم بی‌تو

اشتباهی بنماند که تویی هستی من

چون که از هستیِ خود نیست گمانم بی‌تو

نه همان بلبلِ دیوانۀ عشقم یارب

[...]

حکیم نزاری
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷۸

 

دانی صنما که بر چه سانم بیتو

خونابه ز دیده می فشانم بیتو

گر با تو بگیرندم و بردار کنند

به زان بودم که زنده مانم بیتو

ابن یمین
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

ز فلک می گذرد آه و فغانم بی تو

این چه عمر است که من می گذرانم بی تو

هر دم از هجر تو حالی دگرم پیش آید

مه من با تو چه گویم که چه سانم بی تو

کرد با من همه کس روز وداع تو وداع

[...]

فضولی