گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۱

 

یار مست است امشب و من کامرانم از لبش

میمکم چندان که خون خود ستانم از لبش

بخت بیدار از شکر خوابش مساعد شد مرا

میستانم داد خود تا می توانم از لبش

ناز قاصد برنتابد عالم یک رنگیم

[...]

جویای تبریزی