گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۱

 

کی سفیدی می تواند شد به چشم ما نقاب؟

کف چه باشد تا شود بر چهره دریا نقاب

دیده خورشید نتوان بست با دستار صبح

چون تواند شد حجاب دیده بینا نقاب؟

برق را فانوس نتواند حصاری ساختن

[...]

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱

 

پیوسته است از مژه بر دیده‌ها نقاب

لازم بود به مرد صاحب‌حیا نقاب

حیرت غبارخویش ز چشمم نهفته است

بر رنگ بسته‌ام ز هجوم صفا نقاب

بوی‌گل است و برگ‌گل اسرار حسن و عشق

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۲

 

یا حسن‌گیر صورت آفاق یا نقاب

فرش است امتیاز تو از جلوه تا نقاب

گوهر چه عرض موج دهد دردل صدف

دارد لب خموش به روی صدا نقاب

نیرنگ حسن عالمی از پا فکنده است

[...]

بیدل دهلوی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

در میان ما و او شد حسن بی پروا نقاب

تابش خورشید بر خورشید شد پیدا نقاب

روز محشر روی او از هیچ کس پوشیده نیست

می شود خجلت به چشم عاصیان فردا نقاب

آسمان در فکر دیدارش سراپا دیده شد

[...]

سعیدا