×
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۱
نشانیهاست در چشمش نشانش کن نشانش کن
ز من بشنو که وقت آمد کشانش کن کشانش کن
برآمد آفتاب جان فزون از مشرق و مغرب
بیا ای حاسد ار مردی نهانش کن نهانش کن
از این نکته منم در خون خدا داند که چونم چون
[...]
اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۷ - در معارج ارواح و ابدان و عذاب ایشان
شکر انعام او به دانش کن
نظری هم به بندگانش کن
الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان دوم » بخش ۵۴ - به یاد آمدن ح – قاسم را از وصیتنامه ی پدر بزرگوارش
به جای پدر جان به قربانش کن
سر خویش را برخی جانش کن