گنجور

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱

 

گر خون دل از دیده روان شد شده باشد

رازی که نهان بود عیان شد شده باشد

گر پرده بر افتاد ز عشاق بر افتد

ور حسن تو مشهور جهان شد شده باشد

دین و دل و عقلم همه شد در سر کارت

[...]

فیض کاشانی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

گر عاشق تو بی دل وجان شد شده باشد

وز عشق تو رسوای جهان شد شده باشد

چون می شود آتش که بیفتد به نیستان

گر جسم من از عشق چنان شد شده باشد

ای موی میانگر تن من از غم عشقت

[...]

بلند اقبال