×
عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او
مرا تر دامنی آمد بجان زیست
که بر بوی وصال تو توان زیست
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
بیچاره کسی کو به غم خوش پسران زیست
کز دیده و دل در پی ایشان نگران زیست
گر یافت کسی از لب بی خط اثر ذوق
تا زیست در اندیشه ساده شکران زیست
همچون کمر زر همه با کوفتگی ساخت
[...]
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۹۶ - در نصیحت فرزند خود شمس الدین محمد طال عمره گفته شده
مکش سختی و می کن درجهان زیست
به هر نوعی که آسان بر توان زیست
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۵۴ - به گوشم آمد از خاک مزاری
به گوشم آمد از خاک مزاری
که در زیر زمین هم میتوان زیست
نفس دارد ولیکن جان ندارد
کسی کو بر مراد دیگران زیست