گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۹

 

پیری آمد روشنی از چشم گریان رفت حیف!

اشک حسرت از قفایش تا بدامان رفت حیف!

آفتاب پیری از کهسار سختی شد بلند

شبنم باغ جوانی بود دندان، رفت حیف!

روشنی از دیده ما گردش ایام برد

[...]

واعظ قزوینی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۵

 

زندگی در جمع سامان رفت، حیف

صبح در خواب پریشان رفت، حیف

دانه اشکی نیفشاندیم ما

عمر چون سیل بهاران رفت، حیف

نور جان در ظلمت آباد بدن

[...]

حزین لاهیجی