گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۶

 

می رود آخر چو از تن پس ز تن جان را چه حظ

خانه گر از لعل و یاقوت است مهمان را چه حظ

خلق را عید است امروز از تماشای رخت

ای به قربان تو گردم چشم حیران را چه حظ

از لب شکرفشانت وز نگاه چشم مست

[...]

سعیدا