گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

از او پرسید سرّ آن دهان را، من نمی‌دانم

خدا می‌داند این سر نهان را، من نمی‌دانم

به جان نظارهٔ او می‌کنم از دیده مستغنی

حیات من به درد اوست جان را من نمی‌دانم

رقیب از مهربانی‌های آن بت می‌زند لافی

[...]

فضولی