گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۷

 

صبح از خورشید تابان دست بر دل مانده ای است

آفتاب از صبح داغ در نمک خوابانده ای است

دانه امید ما در عهد این بی حاصلان

در زمین کاغذین، تخم شرار افشانده ای است

شکوه ما در زمان خوی آن بیدادگر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۰

 

هر غنچه زین چمن دل در خون نشانده ای است

هر شاخ نرگسی نظر بازمانده ای است

هر شاخ گل که فصل خزان جلوه می کند

از رنگ و بوی عاریه، دست فشانده ای است

از عقل درگذر، که چراغی است بی فروغ

[...]

صائب تبریزی