گنجور

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

جنون محمل به صحرای تحیر رانده است امشب

نگه در چشم و آهم در جگر وامانده است امشب

به ذوق وعده سامان نشاطی کرده پندارم

ز فرش گل به روی آتشم بنشانده است امشب

خیال وحشت از ضعف روان صورت نمی بندد

[...]

غالب دهلوی