×
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷۸
بنشست عشق یار به جانم چنان درون
کز عافیت نماند نشانی در آن درون
خوناب گشت و کشته نمی گرددم هنوز
آن آتشی که هست درین استخوان درون
هر کس زدی ز مردن فرهاد داستان
[...]
۱۰ بیت