×
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴
آن دل که ز دیده اشک خون راند رفت
و آن جان که وجود بر تو افشاند رفت
تن بیدل و جان راه تو نتواند رفت
اسبی که فکند سم کجا داند رفت
۲ بیت
اوحدی مراغهای » جام جم » بخش ۳ - در آداب التماس
به خود آنجا کسی نداند رفت
به خدا باشد ار تواند رفت
۱ بیت
