×
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۴۳
دل چه باشد تا کسی از دلستان دارد دریغ؟
عاشق از معشوق هیهات است جان دارد دریغ
آن که از دندان ترا بخشید چندین آسیا
بی دهن وا کردنی حاشا که نان دارد دریغ
حسن را با سینه چاکان التفات دیگرست
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۴۸
لقمه ای را ممسک از آزادگان دارد دریغ
از هما، این سگ ز خسّت، استخوان دارد دریغ
با کدام امّید دیگر، زندگانی کس کند؟
تیغش آبی از گلوی تشنگان دارد دریغ