گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹

 

تا دل غم او دارد نتوان غم جان خوردن

با انده او زشت است اندوه جهان خوردن

گر پای سگ کویش بر دیدهٔ ما آید

زین مرتبه بر دیده تشویر توان خوردن

در عشوهٔ وصل او عمری به کران آرم

[...]

خاقانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۴

 

از فضل چه حاصل است جز جان خوردن

افسوس افضل که فضل نتوان خوردن

نان پاره چو در دست سگان است امروز

از دست سگان نمی توان نان خوردن

باباافضل کاشانی
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۸۶

 

تا چند ازین غم فراوان خوردن؟

سیلیّ جهان بگردن جان خوردن

نان می نخوری تو از غم نان خوردن

زین بیش غم بیهده نتوان خوردن

کمال‌الدین اسماعیل
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۱۶

 

ای عادت عشق عین ایمان خوردن

نی غصهٔ نان و غصهٔ جان خوردن

آن مائده چون زر و زو شب بیرونست

روزه چه بود صلای پنهان خوردن

مولانا
 

سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۰

 

از دست تو مشت بر دهان خوردن

خوشتر که به دست خویش نان خوردن

سعدی