گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۰ - نکوهش گمان و ستایش منصور بن سعید

 

تا کی دل خسته در گمان بندم

جرمی که کنم به این و آن بندم

بدها که ز من همی رسد بر من

بر گردش چرخ و بر زمان بندم

ممکن نشود که بوستان گردد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴

 

ندارم صبر کز روی تو چشم خون فشان بندم

وگر ازمن بپوشی روی از نامت زبان بندم

گرفتارم به بند عشق تو از من مشو رنجه

پی روپوش اگر خود را گهی براین و آن بندم

بلای هجر تا ناید فرو بر من کنم هر شب

[...]

جامی