گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۱

 

آتش مهر توأم در دل و جان افتاده

جان ز هستی خود ای جان به گمان افتاده

از غم هجر تو دلسوخته ام چون لاله

سوز سودای تو تا در دل و جان افتاده

تا تو برخاسته ای در چمن جان باری

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

مسکین دل من دور ز جان افتاده

سرگشته ز عشق در جهان افتاده

از غصّه روزگار و از درد فراق

بیچاره به کام دشمنان افتاده

جهان ملک خاتون
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

کارم به یکی بلای جان افتاده

سودا به سرم جهان جهان افتاده

فرزند عزیز من که دل نامش بود

عمریست به دست المان افتاده

سیدای نسفی