×
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷
هر شب از کویت مرا سر مست و شیدا میکشند
چون سر زلفت بدوشم بیسرو پا میکشند
بارها کردم من از رندی و قلاشی کنار
بازم اینک که در میان شهر، رسوا میکشند
گفته بودم: در کشم دامن ز خوبان، لیک بس
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۸
دامن آنها کز گرانجانان دنیا میکشند
بار کوه قاف آسان همچو عنقا میکشند
همچو بار طرح میباشند بر دلها گران
شوره پشتانی که دست از کار دنیا میکشند
میکشند آنان که خار از پا چو سوزن خلق را
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۳
سرمهای هر جا به چشم داغ سودا میکشند
مشتی از خاکستر افسردهٔ ما میکشند
شبنم توفیق را سامان ابر رحمت است
اهل دل کی انتظار مزد فردا میکشند
پاکبینان کز ره غفلت غبار انگیختند
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۷
از چه دعوی شمعها گردن به بالا میکشند
بر هوا حیف است چشمی کز ته پا میکشند
شبهه نتوانکرد رفع ازکارگاه عمر و وزید
روزگاری شد که از ما نام ما وامیکشند
معنی ما بیعبارت لفظ ما بیامتیاز
[...]