گنجور

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴

 

عمریست تا من در طلب، هر روز گامی می‌زنم

دستِ شفاعت هر زمان در نیک نامی می‌زنم

بی ماهِ مِهرافروزِ خود، تا بُگذَرانَم روزِ خود

دامی به راهی می‌نهم، مرغی به دامی می‌زنم

اورنگ کو؟ گُلچهر کو؟ نقشِ وفا و مِهر کو؟

[...]

حافظ
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

حالیا در بزم وصل دوست جامی می‌زنم

با می و معشوق لاف نیکنامی می‌زنم

تا به ملک وصل جانان راه یابد جان ما

بی‌سر و سامان به راه عشق گامی می‌زنم

چون به کوی زهد کاری برنیامد زاهدا

[...]

اسیری لاهیجی