گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۸

 

بس که بر من چشم او افسون سودا می دمد

جای ناخن، حلقه ی زنجیرم از پا می دمد

هرکه را داغی به دل دیدم، ز حسرت سوختم

هوش از من می برد این گل ز هرجا می دمد

هیچ کس از کار من در راه عشق آگاه نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۶

 

ز تخمت چه نشو و نما می‌دمد

که چون آبله زیرپا می‌دمد

عرق در دم حاجت از روی مرد

اگر شرم دارد چرا می‌دمد

به حسرت نگاهی ‌که این جلوه‌ها

[...]

بیدل دهلوی