گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۹۵

 

جلوه‌ای مستانه زان گلگون‌قبا می‌خواستم

زان گلستان یک نسیم آشنا می‌خواستم

با گواهان لباسی دعوی خون باطل است

ورنه خون خود از آن گلگون‌قبا می‌خواستم

تا به کام دل چو مرکز گرد سر گردم ترا

[...]

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۸

 

بس که خود را بسته دام بلا می‌خواستم

محنت آسایش درد از دوا می‌خواستم

یاد آن ذوق شهادت کز هجوم بی‌خودی

زخم تیغ از سایه بال هما می‌خواستم

ما و عشق دوست می‌گشتیم در صحرای دل

[...]

اسیر شهرستانی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

نکهتی امشب از آن زلف دوتا می‌خواستم

این قدر همراهی از باد صبا می‌خواستم

من که اکنون، رخصت نظاره‌ام از دور نیست

ساده‌لوحی بین، که در بزم تو جا می‌خواستم؟!

نیست آذر خوارتر از من کسی در کوی او

[...]

آذر بیگدلی