گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۲

 

ای که ز سودای عشق بی سر و پا مانده‌ای

بر سر این راه دور خفته چرا مانده‌ای

ای دل غافل بدانک منتظر توست دوست

آه که آگه نه‌ای کز که جدا مانده‌ای

جملهٔ مردان راه، راه گرفتند پیش

[...]

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۱

 

ای بلبلِ روح مبتلا مانده‌ای

کاندر پی این دام بلا مانده‌ای

خو کرده‌ای اندر قفس خانهٔ تنگ

وآگاه نه‌ای کز که جدا مانده‌ای

عطار
 
 
sunny dark_mode