گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۸

 

ملامت می کنند از شورش حالی که من دارم

جنون دیوانه می گردد ز افعالی که من دارم

بنازم مغفرت را جوش بحر اضطراب است این

گریزد معصیت از ننگ اعمالی که من دارم

نگنجد در دل اندیشه سودایی که من دارم

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
sunny dark_mode