×
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸
گر میروم نزدیک او شوق وصالم میکشد
ور مینشینم گوشهای تنها خیالم میکشد
بیشمع خود گر میروم در کنج تنهایی شبی
گه غصه خونم میخورد گاهی خیالم میکشد
من خود نمیگویم که او می خورده باشد با کسی
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹
التفات چشم آن مشکینغزالم میکشد
مردمیها میکند کز انفعالم میکشد
گرچه آزادم ز قید دانه و دام هوس
شوق دام و دانهٔ آن زلف و خالم میکشد
من نمینالم ز اندوه شب هجران ولی
[...]