گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴

 

گاهی مصیبت خود، گاهی ملال مردم

در عشوه خانهٔ دهر این است حال مردم

تا خون دل توان خورد، ای تشنهٔ کرامت

نزدیک لب میاور آب زلال مردم

همت ز خویشتن جو، چون بایزید و شبلی

[...]

عرفی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۵

 

از ناز اگر نیایی، خود در خیال مردم

رحمت چرا نیاید، باری بحال مردم؟!

از وحشتی که داری، حرف رخت نیاید

در مصحف نکویی، هرگز بفال مردم

بر کس نمیوزد تند هرگز نسیم لطفت

[...]

واعظ قزوینی