گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

دل بی درد ز افسردن حالش پیداست

صید آزاد ز نقش پر و بالش پیداست

خس نقاب آمده این شعله ز خلوتگه راز

هر کجا می روم از سینه خیالش پیداست

گهر پاک چه غم دارد از آسیب حسود

[...]

اسیر شهرستانی