گنجور

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲

 

از سرِ کویِ تو هر کو به ملالت برود

نرود کارش و آخِر به خجالت برود

کاروانی که بُوَد بدرقه‌اش حفظِ خدا

به تَجَمُّل بنشیند به جَلالت برود

سالک از نورِ هدایت بِبَرَد راه به دوست

[...]

حافظ