×
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۳
گشود زلف معنبر شمال، تا چه کند
نهفته چهرهٔ عاشق خیال، تا چه کند
به یک دو روزه وصالش، زمانه خونم خورد
هنوز دشمنی ماه و سال، تا چه کند
به صد کرشمه مرا سوخت تا خطش ندمید
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹
ز قال رفتهام از دست، حال تا چه کند
خیال برد ز کارم وصال تا چه کند
نشاط عیش جدا میکُشد ملال جدا
کنون شهید نشاطم ملال تا چه کند
هزار حسرت ممکن شکسته در دل ماند
[...]