گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

نسوزیم که گل این چراغ می ماند

غبار می رود از پیش و داغ می ماند

چو از قبای خودم نکهتی نمی بخشی

مگو که این سخنم در دماغ می ماند

زهی صفای بناگوش و قطره های عرق

[...]

بابافغانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹

 

حریف عیش جهان بی دماغ می ماند

پیاله می رود از دست و داغ می ماند

چنین که عشق زند ره، فقیه و زاهد را

کدام مرد، به کنج فراغ می ماند

ز خوی آتش عشق غیور، بوالعجب است

[...]

حزین لاهیجی