×
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰
برو مسیح که فکر فراغ من غلط است
غلط مکن که علاج دماغ من غلط است
نشان پای من آوارگی بجست، نیافت
به دشت گم شدگی ها سراغ من غلط است
ز استخوان همای باغ دوست معمور است
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
منم که نور خرد در چراغ من غلط است
بجز هوای جنون در دماغ من غلط است
سرود مرغ من الماس بر جگر پاشد
ترانهسنجی بلبل به زاغ من غلط است
نگه ز دیدن آن، ریش گردد ای همدم
[...]