گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

ما همه راه لب آن دلبر یغما زنیم

شکر او را به بوسه هر شبی یغما زنیم

هم توان از دو لبش شکر زدن یغما ولیک

هر شبی راه لب آن دلبر یغما زنیم

ما چو وامق او چو عذرا ما چو رامین او چو ویس

[...]

سنایی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۳ - د‌ر ستایش عبدالله خان صدر فرماید

 

خیز ای غلام تا زین بر بادپا زنیم

اورنگ جم به‌کوههٔ باد صبا زنیم

هم‌نفس را ز محبس محنت برون‌ کشیم

هم بخت را به دعوت شادی صلا زنیم

بهر پذیره روی به دشت آوریم و دست

[...]

قاآنی