گنجور

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۶۹

 

هرجان که طریق پردهٔ راز نیافت

از پرده اگر یافت، جز آواز نیافت

کور است کسی که نسخهٔ یک یک چیز

در آینهٔ جمالِ تو باز نیافت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان » شمارهٔ ۱۸

 

دل خون شد و سررشتهٔ این راز نیافت

جز غصه ز انجام وز آغاز نیافت

مرغ دل من ز آشیان دور افتاد

ای بس که طپید و آشیان باز نیافت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۲

 

هر دل که بجان طریق دمساز نیافت

در ذُلّ بماند و هیچ اعزاز نیافت

اقبال دو کون، ره بدو یافتن است

بیچاره کسی که ره بدو باز نیافت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۱۲

 

چون مرغ دلم حوصلهٔ راز نیافت

چون چرخ، طریق، جز تک و تاز نیافت

گویند چرا میننشیند دل تو

چون بنشیند چو جای خود باز نیافت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم » شمارهٔ ۱

 

دل خون شد و کس محرم این راز نیافت

در روی زمین هم نفسی باز نیافت

پر درد به خاک رفت و در عالم خاک

هم صحبت و هم درد و هم آواز نیافت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۶

 

بلبل که به عشق یک هم آواز نیافت

همچون تو گلی شکفته در ناز نیافت

گل گرچه به حسن صد وَرَق داشت ولیک

در هیچ وَرَق شرحِ رخت باز نیافت

عطار
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

بیچاره دلم چو محرم راز نیافت

واندر قفس جهان هم آواز نیافت

در زلف سیاه ماهروئی گم شد

تاریک شبی بود کسش باز نیافت

ابن یمین
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۵۳

 

از وصل نهان ما که غماز نیافت

انجام کسی ندیده آغاز نیافت

در دوست شدم محو به حدی که مرا

هم دوست طلب کرد و نشان باز نیافت

عرفی