گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۱

 

دلا، دگر قدم از کوی دوست بازمکش

کنون که قبله گرفتی سر از نماز مکش

بر آستانهٔ معشوق اگر دهندت بار

طواف خانه کن و زحمت حجاز مکش

ز ناز کردن او ناله چیست؟ شرمت باد

[...]

اوحدی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۱

 

چو گفتم از کف من زلف را به تاب مکش

بخنده گفت کهه کوته کن و دراز مکش

سرم فدای تو باد ای طبیب بهر خدا

قدم ز پرسش بیمار خویش بازمکش

بدامن تو غبارم نمیرسد ای گل

[...]

اهلی شیرازی