گنجور

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷

 

رمید صبر و دل از من چو دلنواز برفت

چه چاره سازم از این پس چو چاره‌ساز برفت

سوار گشته و عمدا گرفته باز به دست

نموده روی به بیچارگان و باز برفت

به گریه چشمهٔ چشم بریخت چندان خون

[...]

عبید زاکانی