گنجور

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

نیست معبودش حریف تاب ناز آوردنش

پیش آتش دیده ام روی نیاز آوردنش

موعظت را سنگسار قلقل مینا کند

از ره گوشم به دل یک ره فراز آوردنش

تا خود از بهر نثار کیست؟ من میرم ز رشک

[...]

غالب دهلوی